ستارهشمر گفت بهرام را/
که در «چارشنبه» مزن کام را /
اگر زین بپیچی گزند آیدت /
همه کار ناسودمند آیدت /
یکی باغ بد در میان سپاه /
از این روی و زان روی بد رزمگاه /
بشد «چارشنبه» هم از بامداد/
بدان باغ کامروز باشیم شاد/
ببردند پرمایه گستردنی /
می و رود و رامشگر و خوردنی/
…./
ز جیحون همی آتش افروختند/
زمین و هوا ار همی سوختند